دوستای عزیزم نت خونمون مشکل داره
به زودی زود میام عزیزانمممممممممممممممممممممممممم
تازه امروز صبح از مشهد امدم میام با خاطراتش و عکس
خیلیییییییییییییییییی دوستون دارم
ماها واسه پدر و مادرمامون تا ابد بچهایم، اما خودمون تا یه سنی رو رد میکنیم دیگه فکر میکنیم بزرگ شدیم و نیازمون به اونا صرفا یه نیاز عاطفیه. کم کم دوستان و همکارای زیادی پیدا میکنیم و موقعی که به مشکلی برمیخوریم به اونا رجوع میکنیم. خیلی وقتا یادمون میره که تا وقتی بچه بودیم پدر و مادرمون دانشمندای خونه بودن و هر کار و سئوالی که داشتیم سراغشون میرفتیم. اونا سالهای سال به سئوال کودکانه ما جواب دادن. اونا هیچ وقت به سوالای ما از اینکه معنی یه لغت چیه تا جهان چطوری به وجود اومده، نخندیدن و برامون وقت گذاشتن و توضیح دادن.
حالا فکر کنید، ببینید آخرین باری که از پدر و مادرتون برای حل یه مشکل (هر چقدر ساده یا پیچیده) سئوال کردید و مشورت خواستید کی بوده؟ تو مشکلات عاطفی و شخصیتون چقدر اونا رو راه دادید و چقدر دوستانتون رو؟ برای سئوالای سادهای مثل روش تهیه یه غذا یا تعمیر یه وسیله خونه چقدر به اینترنت رجوع کردید، چقدر به اونا؟
مامان باباهامون هنوزم آماده جواب دادن به سوالات ما هستن. هیچی اونا رو انقدر خوشحال نمیکنه، که بدونن تجربه و دانش اونا تو زندگی شما تاثیر داره و شما به داشتههای اونا بها میدید.
پس نه برای پروژه خوشحالسازی مامان باباها، که برای همه زندگیتون اونا رو درگیر مسائل خودتون کنید. هیچ وقت فکر نکنید اونا به اندازه کافی گرفتار هستن و بهتره کاری به کارشون نداشته باشید.
ما همیشه برای والدینمون تو اولویت هستیم. ازشون کمک بخواهید و بهشون کمک کنید. این نهایت احترام به یه رابطه است. اینکه به بابا مامانا بفهمونیم هنوز بهشون نیاز داریم و هیچ کدوم از روابط و آدمای دور و برمون جای اونا رو پر نمیکنن، نتیجهای جز خوشحالی اونا نداره.